شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

چراغ جادو
+ در شهري كه من به دنيا آمدم ، زني با دخترش زندگي ميكرد و هردو درخواب راه ميرفتند. يك شب كه تاريكي جهان را فراگرفته بود ، آن زن ودخترش كه در خواب راه مي رفتند در باغ مه گرفته شان به هم رسيدند. مادر به سخن در امد و گفت : تويي ، تو ، دشمن من! تويي كه جواني من را تباه كردي و زندگي ات را بر ويرانه هاي زندگي من ساختي !
كاش مي توانستم تو را بكشم. پس دختر به سخن در آمد و گفت : اي زن منفور و خودخواه و پير ! كه راه آزادي را بر من بسته اي ! كه مي خواهي زندگي من پژواكي از زندگي بيرنگ خودت باشد ! اي كاش مي مردي ! در آن لحظه خروسي خواند و هر دو زن از خواب پريدند. مادر با مهرباني گفت : تويي عزيزم ؟ و دختر با مهرباني پاسخ داد : بله ، مادر جان .
اثر : جبران خليل جبران
ساعت دماسنج
ميثم تهراني
رتبه 0
0 برگزیده
238 دوست
محفلهای عمومی يا خصوصی جهت فعاليت متمرکز روی موضوعی خاص.
گروه های عضو
ميثم تهراني عضو گروهی نیست
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله آذر ماه
vertical_align_top